کار مربوط به صاحبکاری را که قبلا نامیدم کرده بود قبول کردم، بالاخره. چهارشنبه اولین روز بود و شنبه روز دوم. شرط گذاشتم که اگر کاری مرتبط با رشتهام پیدا کنم، از اینجا میروم. آنقدر نیازمند نیرو بود که قبول کرد.
فکر میکنم به اینکه نکند در اینجا بمانم و خودم را کاردار حساب کنم و دنبال کار بهتری نروم... فکر میکنم به اینکه با ماندن در اینجا تمام آرزوهای قبلیام را فراموش کنم... فکر میکنم یه اینکه نکند اسیر روزمرگیهای یک کارمند ساده با کمترین حقوق ممکن شوم... فکر میکنم...